احیا

ساخت وبلاگ

تو دنيايي كه همراه با هر تنفسي سرب وارد ريه هات ميشه ...

دنيايي كه دور و برت پر از پارازيت و امواجه ...

دنيايي كه همش شده انواع آلودگي ... فندق من تصميم گرفت با فقدان قلبش نيامدنش به اين دنيا را فرياد بزند...

پ.ن : پروانه ي من در تاري اسير است كه عنكبوت آن سير است نه ياراي پرواز دارد نه مي تواند بميرد...

احیا...
ما را در سایت احیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asemaneabi بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1402 ساعت: 1:17

اين روزها دست در گردن خداوند انداخته ام ... دستهايش را ميبوسم كه اينقدر صبوري به من هديه داده... كمكم ميكند كه هميشه نيمه پر ليوان را ببينم و بگويم آن نيمه ديگر هم خالي نيست بلكه هوا هست و ليوان خالي اصلا در زندگي وجود ندارد...دستهايش را ميبوسم كه در لحظاتي كه در تخت بيمارستان گريه ميكردم و درد ميكشيدم اين فكر را به من القا كرد كه پرنيا را دارم...لحظه اي كه مادرم را ديدم و ميخواستم از فرط غم خودم را در آغوشش رها كنم و بگريم در گوشم نجوا كرد : امواج منفي هيچ دردي را دوا نميكنند ... بخند ... در اين لحظه مادرت بايد خنده ات را ببيند و من خنديدم و مادر از صميم دل شاد شد !معجزه هاي گفتگوهايم با خدا را در اين چند را ديدم و لمس كردم...وقتي عكس نوزادان شيرين و بامزه را در كامپيوترم مي ديدم و بغض ميكردم ؛ قصد كردم براي همسرم اشك بريزم و از درد بگويم كه جسم و روحم را ناتوان كرده بود... و باز خدا دستش را روي شانه ام گذاشت و آرام گفت : تو كانون اين خانه اي ... شادي تو شادي اين خانه است و اشك تو غم اين خانه ! و با چاي دو نفره خنديديم و سعي كردم به غصه فكر نكنم...دستهاي خداوند را ميبوسم كه در سخترين شرايط راه را به من نشان داد ؛لحظاتي كه من بودم و درد و تنهايي ...اين روزها خيلي قشنگند ؛ هميشه هيجان اسفند ماه را بيشتر از خود نوروز دوست داشتم ... اين رفت و آمدها ؛ خريد كردن ها ؛ و هجوم آدمهايي كه از حلقوم بازار بيرون مي آيند حال با خريدهاي متنوع يا فقط با تنگ ماهي ... فرقي نميكند مهم اين حس قشنگ است كه اين روزها مردم را از خانه بيرون مي كشاند و بوي شب بو ؛ بوي بنفشه و رقص ماهي قرمز ... هياهوي دستفروش ها و انبوه زناني كه فكر ميكنند اگر نخرند ضرر كرده اند !!! بوي عيد ... بوي تازگي ... بوي هواي احیا...ادامه مطلب
ما را در سایت احیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asemaneabi بازدید : 29 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1402 ساعت: 1:17

گندم های هفت سین به گندم های آسیاب گفتند : قصه ما گر چه نان نداشت ولی پایانی سبز داشت.... سلامی پر از مهر و ارادت ... سال نو مبارک ؛ صد سال به این سالها ... با کوله باری از خاطره و تجربه از سفر بازگشتم ... هنوز آرامش خلیج فارس با من است... هنوز گرمای جنوب را حس میکنم... هنوز صدای پای خاطره را در کوچه پس کوچه های یزد می شنوم... هنوز عروسی ستاره ها در شب های کویر در چشمانم نشسته است.... هنوز ... هنوز ... هنوز.... دریا و کویر ... تضاد و هارمونی .... جزیره ی قشم و کرمان و یزد.... و خاطره و خاطره .... و تازگی روح برایتان آرزوی عشق دارم ... آرزوی تندرستی ... آرزوی خنده های از ته دل !!! احیا...ادامه مطلب
ما را در سایت احیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asemaneabi بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1402 ساعت: 1:17

مدتیست تمرین میکنم که : " هر اتفاقی که می افتد به نفع ماست "... این جمله سختی زندگی را آسان میکند ... پازلهایی که کم آوردی ... پازلهای اضافی را ...برایت حل میکند... بی خیال میشوی ... چند روز پیش رفتم آرایشگاه با این تصمیم که موهایم را با موزر ! بزنم .... میخواستم خودآزاری کنم... میخواستم خاطراتم را با موزر بزنم و بریزم تو سطل آشغال آرایشگاه ... اما دلم نیامد... مرد اینکار نبودم ... از تغییر اینچنینی ترسیدم !!! آه! و هر اتفاقی می افتد به نفع ماست .... سعی کردم خودم را دوست داشته باشم ... موهایم را ... بیشتر بخوابم.. اینقدر برای دیگران نقش مادر ، خواهر ، مشاور و مادربزرگ بازی نکنم و فقط خودم باشم ... یک زن جوان !تصمیم گرفتم هر اتفاق ناخوشایندی که رخ میدهد اینقدر به خودم غر نزنم که چرا ؟ چرا ؟ گاهی وقتها بعضی از آدمها قوانین نیوتن را هم زیر سوال میبرند و واقعا هر کنشی را واکنشی نیست .... بگذریم ...به کلافهای سر در گم زندگی فکر نمیکنم چون کاری از دستم بر نمی آید بجز غصه ! این روزها چند اتفاق خاص در زندگیم رخ داد که به فاصله چند ساعت یقه خدا را گرفتم و شکوه کردم... های های گریه کردم ؛ گرما و شکوه زندگی را حس کردم ... قهقهه زدم ... خندیدم... و بعد از مدتها با آرامش خوابیدم... خوابی بدون کابوس ! این روزها سرشار از تضاد بودم !این روزها تصمیم گرفتم  از آدمها هیچ انتظاری نداشته باشم و فقط به اندازه شعورشان با آنها مراوده داشته باشم !!!خط یک : هم موسم بهار طرب خیز بگذرد            هم فصل ناملایم پاییز بگذرد           گر ناملایمی به تو کرد روزگار       &n احیا...ادامه مطلب
ما را در سایت احیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asemaneabi بازدید : 60 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 19:53

بالاخره دوستان دبستانی ام را پیدا کردم ... از دیدار هم  سر ذوق آمدیم و مهمانیهای زنانه شروع شد و غیبت و خاله زنک بازیها :|| چقدر شخصیتهای کودکی در رفتار بزرگسالی موثر است ... همگی شخصیت کودکی را با اندکی تغییر به زندگی مشترک برده بودند و نتیجه را دریافت کرده بودند...وقتی جمع مان گرم شد من با خنده گفتم : خب ! زندگیها چطور است ؟ خندیدند و گفتند دست به دلمان نگذار که خون است ... امان از فامیل شوهر... امان از... یکی هم مشتش را بالا برد و مرگ بر خانواده شوهر فرستاد :|| یکی گفت پونزده روزه قهرم یکی گفت خوشا آنروزها ... یکی گفت دلت خوشه ولشان کن بگذار حرف خودمان باشد... و فقط یک نفر در کمال آرامش گفت زندگی بسیار عالیست ... فرنوش در کودکی بسیار قانع و آرام و البته کمی ضعیف که همیشه نقش مطیع و پذیرنده و فرمانبردار را در زندگی بازی میکرد و از سرکشی هایی که در روح منو بقیه بچه ها بود چیزی نمیدانست... بخاطر عدم تفاهم پدر و مادرش همیشه خانه ما بود که البته من از داشتن چنین همبازی آرامی که هر چه میگویم میگوید باشه! لذت میبردم ... :| یادم است یکبار در مسیر مدرسه به دلیلی که یادم نیست بشدت از چند تا از بچه ها کتک خورد ولی بلد نبود دفاع کند ... مثل ما نبود که در کودکی ابرو گره کند و دست به کمر بزند ... ایستاد و کتکتها را خورد و تنها دفاعش گریه کردنش بود.فرنوش ِ بسیار مطیع حالا همسری بسیار مهربان و پسرکی نازنین دارد که با عشق از زندگیش تعریف میکند و با چنین زندگی آرامی اصلا به امواج منفی توجه نمیکند که مثلا فلانی اینو گفت فیلانی آنرا... و شوهرش را مثل بت میپرستد. متاسفانه ما نسل جنگیم ، نسل بمباران، در نسل ما طلاق زیاد شد و هیچ کس نفهمید ما در شرایطی قد کشیدیم که پدرها در احیا...ادامه مطلب
ما را در سایت احیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asemaneabi بازدید : 70 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 19:53

سلام خدابانو را اینجا دنبال کنید دلم براتون تنگ شده احیا...
ما را در سایت احیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asemaneabi بازدید : 116 تاريخ : چهارشنبه 15 تير 1401 ساعت: 16:18

چند وقتیه معاشرتم را با آدمهای منفی ، آدمهای بیشعور، آدمهای متکبر قطع کردم؛ الهه را میشناسید راجع به آدمها خیلی مثبت فکر میکنم و اصلا نمیتوانم بپذیرم آدم بدجنس هم وجود دارد..... پذیرفتن آدم دزد و قاچاقچی و ... برایم راحتتر از کسی است که براحتی اعصاب احیا...ادامه مطلب
ما را در سایت احیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asemaneabi بازدید : 130 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 16:36

امروز فقط میخوام به شادیهای فکر کنم که با تو داشتم .... نه غصه ها .. نه اشکها را به حساب بیارم نه غمهایی که به قلب هر دومون چنگ مینداخت و کم می اوردیم .... میخوام به قهقهه های جاده ماسوله فکر کنم ... میخوام به گردنه حیرانی فکر کنم که وقتی برای بار د احیا...ادامه مطلب
ما را در سایت احیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asemaneabi بازدید : 136 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 16:36

پرنیا مرتب برای فرشته مهربان نامه مینویسه ! من جواب نامه هاشو با یه دست خط خاص میدم و اون با ولع میخونه وقتی اشتباه میکنه در نهایت صداقت مینویسه : فرشته من امروز مامانم را اذیت کردم ... تو کمکم کن خوشحالش کنم ! ایکاش منم نامه ها و دلنوشته هامو زی احیا...ادامه مطلب
ما را در سایت احیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7asemaneabi بازدید : 138 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 16:36

آدمیزاده دیگه! دوست داره به چیزایی فکر کنه که روزی بخاطرشون توبه کرده! و به درگاه خدا گریسته که دیگه بهش فکر نمیکنم ! آدمیزاده ! چوب نیست ! آهن نیست ! با یه رایحه ! با یه صدا ! با یه نُت ! آه امان از دل آدمیزاد که اصلا توبه سرش نمیشه ...آدمیزاده دیگه احیا...ادامه مطلب
ما را در سایت احیا دنبال می کنید

برچسب : آدمیزاد, نویسنده : 7asemaneabi بازدید : 105 تاريخ : شنبه 6 آبان 1396 ساعت: 16:36